پرهیز از گوشتخواری در تصوف

564 بازدید
گیاهخوار ارشد
دنیا رو زیبا میکنم
سبک تغذیه:
میوه خوار وگان
3 سال و 10 ماه و 1 هفته و 2 روز سابقه گیاه خواری
زمان ارسال:
1399/11/20 01:54

 

 

 

 

 

پرهیز از گوشتخواری در تصوف

نصرالله پورجوادی

 

1.گوشتخواری در شرع 

گوشتخواری در اسلام منع نشده ، بلکه حتی از لحاظ شرعی تجویز هم شده است. در قرآن، در نخستین آیه از سورة مائده، آمده است که گوشت چارپایان حلال است، و در سورة انعام (آیة 145) آنچه حرام دانسته شده گوشت مردار و خون و همچنین گوشت خوک و چارپایان و مرغانی است که ذبح شرعی نشده باشند. چون گوشتخواری با رعایت شرایط شرع حلال است، از نظر عموم مردم امری طبیعی به شمار می‌آمده، و لذا گوشت مادّة اصلی بسیاری از غذاها در میان مسلمانان بوده است. آنچه غیرطبیعی و غیرمتعارف به نظر می‌آید پرهیز از گوشتخواری و روی آوردن به گیاه‌خواری (vegetarianism) و از آن غیرمعمول‌تر ترک حیوانی (veganism) است.

       با وجود این که گفته اند که پیامبر (ص) بیش از هر چیز به غذاهای گیاهی علاقه داشت،[1] در تشویق به گوشتخواری نیز  احادیثی نیز نقل شده است[2]. از جمله  دو حدیث که یکی از آن دو گوشت را سید یا مهتر همة غذاهای دنیا معرفی کرده است و دیگری مهتر غذاهای اهل دنیا و آخرت. روایت دوم را طبرسی به حضرت علی (ع) نیز نسبت داده است.[3]از قول امام جعفر صادق(ع) نیز روایت کرده اند که گفت : " قال النبی (ص): نحن معاشر الانبیاء قوم لحمیون" ( ما پیامبران قومی گوشتخواریم).[4]  با وجود این نوع حدیثها کسی نمی تواند منکر این شود که گوشتخواری سنت پیامبر بوده است و حتی، چنانکه گفته اند، آن حضرت گوشت گوسفند و مرغ و ثرید دوست داشته و می خورده است.[5]در این باره داستانهایی نیز نقل کرده اند.  یکی از این داستانها که گوشتخواری مقتدای بسیاری از صوفیان، یعنی   حضرت علی بن ابیطالب (ع)، را نیز نشان می دهد این است که گفته اند روزی پیامبر مرغی داشت که می خواست بخورد. دعا کرد و گفت:" پروردگارا، از میان همة بندگانت کسی را که بیشر دوست داری نزد من آر تا در خوردن این مرغ با من همراهی کند". پس در آن هنگام علی از راه رسید و با  پیامبر همسفره شد.[6] پیغمبر امت خود را به خوردن گوشت شتر نیز توصیه می کرده است،[7] و بنا بر گزارشی  پیغمبر به برخی از اصحاب خود اجازه داد تا گوشت اسب بخورند ولی ایشان را از خوردن گوشت خر نهی کرد.[8]  اخبار دیگری نیز از ایمۀ شیعه در بارۀ خوردن گوشت چارپایان و مرغان مختلف و خواصّ آنها نقل کرده اند.[9]

 

2.گوشتخواری صوفیان

در تصوف نیز، در طول تاریخ، گوشتخواری بطور کلّی وجود داشته است، چه صوفیه نمی‌توانسته اند آنچه را که شرع حلال کرده است حرام کنند. برخی از صوفیه خود تصریح کرده اند که پیامبر (ص) ثرید دوست  داشت[10] و بهترین غذای دنیا و اهل بهشت را هم گوشت می دانست.[11]نوع غذاهایی هم که صوفیان می خوردند فرقی با دیگران نداشت. برای ایشان نیز، چنان که ابو طالب مکی می نویسد، گوشت و حلوا برترین نانخورش  بود[12] و معتقد بودند که بهترین غذایی که پیش میهمان می گذاشتند گوشت بود.[13] بنا بر این، صوفیه گوشت خوردن را رخصت داده اند و روی هم رفته خوردن غذاهای گوشتی در تصوف امری عادّی بوده است، چنانکه نویسندگان مختلف، از جمله فریدالدین عطّار در تذکرة الاولیاء و عبدالرحمان جامی در نفحات الانس ، داستانهایی متعددی از گوشت خوردن مشایخ نقل کرده‌اند.

 یکی از آن داستانها در بارۀ یکی از تابعان به نام ابو حازم مکّی است. روزی وی از مقابل دکّان قصّابی می گذشت و با حسرت به گوشت نگاه می کرد. قصاب به وی گفت: « بستان که فربه است» . ابو حازم چون پول نداشت نخرید .[14] بِشر حافی (ف. 227) که پا برهنه راه می رفت  و اهل مروبود، در بغداد مقیم شده بود.  می گفت : " چهل سال است که دلم کباب می خواهد ولی پول ندارم که بخرم." [15]در بارة ابراهیم ادهم نیز آورده اند که وقتی به او گفتند:" گوشت گران شده است."  گفت: "تا ارزان کنیم". وچون پرسیدند: " چگونه؟"  گفت:" نخریم و نخوریم."[16] گاهی گوشت را خدا می رساند، چنانکه   یکبارخدا آهویی را به توسط شیری برای ابراهیم ادهم می فرستدتا به مریدان دهد که کباب کنند.[17] در فضایل بلخ آمده است که این کار را ابراهیم همیشه می کرد و هرگاه مریدی آرزوی کباب می کرد، شیری به  نزد  ابراهیم می آمد در حالی که بزی یا گوسفندی به دهان گرفته بود .[18] قشیری در رساله داستانی آورده است از یکی از اصحاب فضیل عیاض ( ف. 187 ) به نام ابو علی رازی که خدا برایش ماهیئی   فرستاد تا کباب کند و بخورد.[19]عبدالله بستی، که به قول رشیدالدین میبدی از کبار مشایخ بود، به مکه می رفت. در کوفه آرزوی ماهی کرد و یک روزدر خراس به جای خرکار کرد و مزدی از آسیابان ستاند و با آن ماهی خرید و خورد.[20]  ابو حفص آهنگر(حداد) نشاپوری (ف.264 ) وقتی به بغداد رفت، جنید بغدادی از وی با نان و گوشت و خرما پذیرایی کرد.[21] 

داستان دیگری نیز هست که هم به ابو حفص آهنگر نسبت داده شده است و هم به مشایخ دیگر. بنا بر این داستان  یک بار ابو حفص آرزو کرد که گوسفندی می داشت و می توانست با آن یاران خود را اطعام کند. در دم آهویی آمد و خود را در اختیار وی نهاد.[22]ولی شیخ او را نکشت، بلکه از خود دور کرد.[23] همین کرامت را محمّد بن منوّردر اسرار التوحید به ابو سعید ابوالخیر(ف. 440) نسبت داده و گفته است که ابوسعید دستور داد تا آهو را بکشند و برای مریدانش بپزند.[24]همین کار را شیخ ابوالغیث جمیل یمنی (ف. 651) با درویشان خود کرد. درویشان آرزوی خوردن گوشت کردند و او گفت که در فلان روز خواهید خورد. از اتفاق همان روز راهزنان گاوی برای او آوردند و آن را به درویشان داد تا بکشند و بپزند و بخورند.[25]

  حکایتهای مذکور رسم پذیرایی کردن از میهمان را با غذای گوشتی نشان می دهد.  ابو طالب خزرج، یکی از اصحاب جنید، عهد کرده بود که بریانی نخورد، ولی در یک میهمانی بریانی آوردند و ابوطالب بنا به دستور ابوالحسن مزین از آن بریانی لقمه ای خورد.[26] مرید دیگر جنید جعفر خلدی (ف. 348) بود که خود مریدی داشت به نام  حمزۀ علوی که روزی جعفر خلدی از وی خواست که در نزد او بماند و او گوش نکرد. رفت به خانه و مرغی تنوری کرد ولی نه خودش آن گوشت را توانست بخورد و نه فرزندانش، بلکه نصیب سگ شد و خلدی به وی گفت: " هر که گوشت پارۀ دل مشایخ گوش ندارد گوشت او به سگ دهند".[27] کرامتی هم به شیخی گمنام بنام شبل مروزی نسبت داده اند. قشیری  می نویسد که این شخص روزی نیم درم گوشت خرید و به خادم خویش   سپرد تا به خانه برد و خود راهی مسجد   شد. در راه  خانه  زغنی گوشت را   از دست خادم  ربود. شیخ  چون از مسجد به خانه اش بر گشت همسرش گوشت را پیش او گذاشت و گفت که دو زغن در هوا جنگ می کردند و این گوشت از دهان ایشان افتاد.[28]در بارة آمدن یحیی بن معاذ رازی به بلخ و پذیرایی احمد بن خضرویه از وی نیزداستانی است که گفته اند همسر احمد به وی گفت که چندین راس گاو و گوسفند برای شیخ رازی و همراهانش بکشند وخری هم برای سگان محله سر ببرند.[29]ابن خفیف شیرازی برای دیدن ابوبکر شعرانی به اصطخر رفت و ابوبکر برایش گوشت بار کرد و ابن خفیف از ترید می خورد ولی شعرانی به او می گفت: "گوشت هم بخور". [30]

 

 این داستانها خواه راست باشند و خواه ساختگی،  به هر حال رسم گوشتخواری را درمیان زاهدان و ملامتیان و صوفیان قدیم نشان می دهند. حتی برخی از مشایخ بزرگ چه در بغداد و چه در شهرهای ایران قصّاب بوده اند، مانند محمد بن علی قصّاب (ف. 275) که استاد جنید بغدادی و ابوالحسین نوری و سُمنون محبّ بود، و همچنین ابوالعبّاس قصّاب آملی که خواجه عبدالله انصاری آرزوی دیدن او را داشت و شاگرد ابوالعباس که محمد قصّاب نام داشت.[31]

    در بارۀ صوفیان متأخر نیز داستانهای متعدد نقل شده است . مثلا در بارة شیخ روزبهان بقلی شیرازی (ف.606)  شرف الدین روزبهان ثانی می نویسد که گوشت مرغ می خورد[32]. در زمان حاضر نیز درویشان در ایران در خانقاه ها  رسم گوشتخواری را درمراسم دیگ‌جوش ، که معمولاً گوسفندی را درسته می پزند، حفظ کرده‌اند[33].

3.ریاضت کشیدن و گوشت نخوردن

      رواج و مقبولیت رسم گوشتخواری در میان صوفیان و مشروع بودن آن بالطبع جایی برای بحثی مستقل در بارة گوشتخواری یا پرهیز از آن در کتابها یا رسایل صوفیه باقی نمی گذاشته است.  در کتابهای ایشان مسئلة غذا و غذاخوردن در ضمن مباحث مربوط به ریاضت نفس و گرسنگی کشیدن و اندک خوردن و اکتفاکردن به حد ضرورت و پرهیز از خوردن مال حرام مطرح می شده، و اندک خوردن و اکتفاکردن به حدّ ضرورت شامل گوشتخواری هم می‌شده است. دو نویسندة مهم در تصوف، یکی ابو طالب مکی (ف.386) صاحب قوت القلوب و دیگر ابو حامد غزالی نویسندة احیاء علوم الدین و کیمیای سعادت،  بحث گوشتخواری و پرهیز از آن را در ضمن باب ریاضت نفس و فضیلت گرسنگی و پرهیز از اسراف در غذا خوردن مطرح کرده اند. این بحث در ضمن داستانهای صوفیان یا سرگذشت مشایخ نیز دیده می شود.  

                داستانهایی که دربارة غذاخوردن زاهدان و صوفیان قدیم نقل کرده‌اند حاکی از آن است که غذای ایشان معمولاً چند لقمه نان خالی یا چند دانه خرما و امثال آن بوده است، بی آنکه اصلاً سخنی از گوشت باشد. زندگی زهاد و نساک و تا حدودی صوفیان نخستین و غذا خوردن و لباس پوشیدن ایشان به طور کلی فرقی با زندگی و ریاضتهای راهبان مسیحی در بین النهرین و شام و مصر نداشت. این راهبان نیز گرچه هنوز در شهر و دیار خود بودند ولی از مردم کناره می گرفتند و در تنهایی به سر می بردند و تاهّل اختیار نمی کردند و برای رسیدن به لذات اخروی از همه لذات دنیوی چشم می پوشیدند. غذای ایشان منحصر بود به نان خالی که پاره ای از ایشان گاهی آن را با نمک یا سبزی تلخ یا کمی روغن نباتی  می خوردند و نوشیدنی ایشان نیز فقط آب بود.[34] از گوشت و ثرید که بهترین نانخورش محسوب می شد در سفرة ایشان خبری نبود. همین زندگی را زهّاد و نسّاک و برخی از صوفیان نخستین داشتند. در عهد خلافت عمر بن عبدالعزیز (101-99) یکی از موالی به نام زیاد بن زیاد عابدی بود گوشه نشین که پیوسته در حال ذکر بود و لباس صوف می پوشید و گوشت نمی خورد. 

نظایر این عابد گوشه نشین در دمشق باز هم بودند،[35]و دمشق جایی بود که مسلمانان مستقیما با مسیحیان در تماس بودند. البته دشوار است که بگوییم تا چه اندازه زندگی درویشانه و زاهدانة راهبان مسیحی و گوشت نخوردن ایشان، که به آن تنحّس می گفتند، در ریاضت کشان مسلمان تاثیر گذاشته است، ولی در هر حال این نوع زندگی و ریاضتها و بخصوص ترک گوشتخواری همواره در اسلام به عنوان ترهّب تلقی شده است. داستانهایی هم که از ریاضتهای زاهدان و صوفیان نقل کرده اند نشان می دهد که این تلقی بی وجه نبوده است.

یکی از این داستانها در بارۀ عارفی است گوشه نشین به نام ابوعبدالله شکال که ظاهرا در قرن سوم در کوفه زندگی می کرد. البته نه در خود کوفه بلکه در خرابه های اطراف آن. فارس بغدادی که او را می شناخته است می گوید که ابوعبدالله شبها را در خرابه ها به سر می برد و غذایش هم چیزهائی بود که در کوچه پیدا می کرد، مانند گیاه یا خرده نانی که مردم دور ریخته بودند. فارس می گوید که علت مردم گریزی او این بود که با حق انس گرفته بود و هر که هم با حق انس می گرفت از مردم وحشت پیدا می کرد.[36]

                همچنانکه گوشت برترین نانخورش شمرده می شد، نمک ساده ترین و کم ارزش ترین نانخورش بود.[37]سرکه یا سبزی خوردن نیز نانخورشی مختصر به شمار می آمد.[38]به محمد بن واسع (ف . حدود 120)، که یکی از زهّاد بصره بود، پیشنهاد کردند که بر مسند قضا بنشیند نپذیرفت. همسرش به وی عتاب کرد و گفت تو عیالواری و خرج داری، چرا قبول نمی کنی؟ گفت: تا زمانی که می بینی من با سرکه وسبزی خوردن می سازم انتظار پذیرفتن چنین کاری را از من مدار.[39] 

     ولی خوردن همین نانخورشهای مختصر و ساده را هم برخی زیاده روی و تجمل می دانستند. از وُهیب بن الورد نقل کرده اند که گفت: هنگامی که بنی آدم را خلق کردند نان را هم با او بیافریدند. پس هر چه زاید بر نان است شهوت است.[40] چون این مطلب را برای  ابو سلیمان دارانی(ف. 215) نقل کردند تصدیق کرد و گفت: "نمک خوردن نیز شهوترانی کردن است، چه نمک زیاده از نان است."[41]داوود طایی (ف 165) نان خشک خالی می خورد ؛  نه آب سرد می خورد و نه نمک.[42]  سهل بن عبدالله تستری یا شوشتری (283-203) روزی ابن سالم را دید که نان و خرما در دست دارد. به او گفت که اول خرما را بخور، و اگربرایت بس بود که هیچ و اگر نه به قدر حاجت خود از نان بخور.[43] دربارة زاهدی بصری به نام عتبة بن الغلام گفته‌اند که "خمیر در آفتاب نهادی تا خشک شدی و بخوردی، و نپختی تا لذّت آن نیافتی."[44] و باز دربارة همین شخص گفته اند که هفت سال گوشت نخورده بود تا یک روز بالاخره گوشتی خرید و بریان کرد ولی پیش از آنکه آن را بخورد بچه یتیمی دید گرسنه و گوشت بریان را به وی داد و دیگر گوشت نچشید.[45] مشابة این داستان را در بارة ابراهیم شیبان کرمانشاهی (ف. 337) گفته اند. وی شصت سال گوشت بریان نخورده بود، تا یکبار گرسنه بود و بوی گوشت شنید. می گوید:" بر اثر بوی گوشت برفتم و آن بوی از زندان همی آمد. چون در رفتم یکی را دیدم که داغش می کردند و او فریاد می کرد، و بوی گوشت بریان بر خاسته ."[46]  از قول مالک دینار(ف. 131) نیز سخنی مبالغه آمیز نقل کرده‌اند که گفت: "پنجاه سال است تا دنیا طلاق داده‌ام اندر آرزوی یک شربت شیر، و آن نخوردم و نخواهم خورد تا آنگاه که به خدا رسم".[47]همین زاهد سالها غذایش در روز دوقرص نان بود، تا روزی آرزوی گوشت کرد و پاچه ای خرید ولی آن را نخورد و از روی ایثار به درویشی بخشید.[48] ابن جوزی با لحنی انتقاد آمیز از شیخی یاد می کند به نام عبدالله حوفی که " نان بلوط می خورد بی نانخورش. یاران اصرار می کردند که روغن و چربی بخورد، نمی خورد."[49] در بارۀ محمد بن واسع که مسند قضا را، همان طور که گفتیم ، نپذیرفت ، فریدالدین عطار می نویسد که "در ریاضت چنان بود که نان خشک در آب می زدی و می خوردی". [50]   این نوع زهدورزی حتی در زمان پیامبر اکرم(ص) نیز وجود داشت، البته به نحوی متعادل تر. از عایشه روایت کرده اند که از قول پیامبر گفت که دوبار در روز غذا خوردن اسراف است،[51] و  دربارة اهل صفّه نیز گفته‌اند که غذای ایشان هر روز برای هر دو نفر یک مشت خرما بود.[52]

        گرسنگی کشیدن و اکتفا کردن به نان تهی یا مثلا به خرمای خالی کار  هرکس نبود. ابوحامد غزّالی (ف.505) متذکر می شود که این نوع ریاضت کشیدن راه بزرگان است، و اگر کسی نمی‌تواند این راه را برود بهتر است که دست کم "از شهوات دست بدارد و ایثار کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند".[53] پس تنها دستور غذایی که داده می‌شد این بود که سالک باید هر روز پی در پی گوشت نخورد. و این توصیۀ  اخلاقی و صوفیانه اولا مبتنی بر حدیثی است از پیامبر اکرم (ص) که فرمود: انّ الله یُبغِض اهل البیت اللّحِمین ( خدا دشمن اهل آن خانه ایست که در آن گوشت زیاد می خورند).[54]  ثانیا مبتنی بر گفته بالنسبه معروفی است از حضرت علی بن ابیطالب (ع) که غزّالی نیز برای تأیید سخن خویش آن را  نقل کرده است: "هر کس چهل روز بر دوام گوشت خورد دل وی سخت شود و هر که چهل روز بر دوام گوشت نخورد تُنُک خوی (بدخلق) شود."[55] غزّالی از قول عمر بن خطاب نیز آورده است که به پسر خویش گفت: "یک راه گوشت و یک راه روغن و یک راه شیر و یک راه سرکه و یک راه نان تهی."[56] دلیل دیگری که علاوه بر این روایتها برای پرهیز از مداومت درگوشتخواری ذکر کرده اند این است که گفته اند مداومت درخوردن گوشت مانند می گساری کردن موجب حرص و زیاده خواهی ( ضراوت) می گردد.[57]

        در میان صوفیه گویا فقط یک فرقه بوده اند به نام عبدکیّه که به صورت آیینی از خوردن گوشت خودداری می کردند. این گروه از صوفیان شیعی مذهب شهر کوفه بودند که از شخص نا شناخته ای به نام عبدک پیروی می کردند و معتقد بودند که در زمان غیبت امام باید گوشتخواری را کنار گذاشت. [58]  

بعضی از پارسایان و صوفیان به دلایل شخصی گوشتخواری را کنار می گذاشتند و تنحّس اختیار می کردند.  پاره ای از داستانهایی که در بارۀ این قبیل پارسایان و صوفیان نقل کرده اند مبالغه آمیز و باورنکردنی است . مثلا در کتاب پند پیران آمده است که  حبیب عجمی ( ف. 120) هشتاد سال گوش نخورد.[59] فریدالدین عطّار نشاپوری در تذکرة الاولیاء، حکایتی ساختگی دربارة رابعة العدویه (ف. 185) می‌آورد که بنا بر آن روزی رابعه به کوه رفته بود و نخجیران و آهوان گرد او جمع شده بودند و ناگاه حسن بصری آمد و همه برمیدند. حسن پرسید:" چرا از من رمیدند ولی با تو انس داشتند". رابعه گفت: "علّت آن این بود که تو امروزازچربی ایشان خورده‌ای".[60] این داستان البته ساختگی است و نمی‌توان از آن نتیجه گرفت که رابعه گوشت نمی‌خورده است، ولی در هر حال اعتقادی را نشان می‌دهد در میان برخی از صوفیان، از جمله خود عطّار، مبنی بر این که علّت رمیدن حیوانات از انسان این است که انسان از گوشت و چربی آنها تغذیه می‌کند و حیوانات می‌توانند بوی گوشت و چربی را در او حس کنند[61]. بسیاری هم معتقد بودند که گوشتخواری موجب درنده خویی و قساوت قلب 

 می شود، عقیده ای که  نویسندگان مختلف آن را اظهار کرده اند.[62] راغب اصفهانی (ف. حدود 425 ) از زبان بعضی از راهبان مسیحی  نقل کرده است که وقتی از ایشان پرسیدند چرا گوشتخواری را ترک کرده اند، گفتند :" به دلیل این که ما دیدیم همة مصیبتها از گوشت خوردن سر چشمه می گیرد. ندیده ای که زیان حیوانات گوشتخوار از حیوانات علفخوار شدیدتر است؟"[63] و محمد بن محمود طوسی در عجایب المخلوقات می نویسد که آدمی باید " از خوردن گوشت بسیار احتراز کند که ضررها آورد، و سباع که خون و گوشت خورند ضرر ایشان بیش بود از آهو و گوسفند که گیاه خورد و در باز و صقر آن سبعیت باشد که در کبوتر و فاخته که دانه خورند نباشد."[64]   

       داستانهایی نیز هست که نشان می‌دهد که بعضی از مشایخ تا زمانی گوشتخوار بوده و سپس به گیاهخواری روی آورده اند.  شیخ ابواسحاق ابراهیم کازرونی معروف به شیخ مرشد (ف. 426)که گیاهخوار بود و غذای او مدتها نان جوین و سپس نان گندم بود، در ابتدای سیر و سلوک خویش گوشت می‌خورد تا این که واقعه‌ای برایش  پیش آمد و دست از خوردن گوشت کشید و تا پایان عمر همچنان گیاهخوار ماند. داستان گیاهخوارشدن او را نویسندة کتاب فردوس المرشدیه با یک واسطه از زبان شیخ چنین شرح داده است.

 

وقتی به حج می‌رفتم. چون به بصره رسیدم، روزی در خدمت جمعی از مشایخ رحمة‌الله علیهم اجمعین حاضر بودم. اتفاق افتاد و گوشت  پخته در میان آوردند. ایشان بخوردند و من نخوردم و موافقت با ایشان نکردم. بعد از آن چون باز وطن آمدم، آرزوی گوشت در من پدید آمد. روزی پاره‌ای گوشت پخته در پیش من حاضر کردند و من گرسنه بودم. خواستم که بخورم، چون قصد خوردن کردم با خود گفتم: "یا ابراهیم، تو در میان مردم گوشت نخوردی و با ایشان نمودی که گوشت نمی‌خورم، اکنون که از ایشان تنها شدی خواهی که گوشت خوری وتنعم کنی؟" بعد از آن دست از آن بداشتم و نیت کردم با خدای تعالی که هرگز گوشت نخورم.[65]

 

       در این گزارش کوتاه به چند نکتة درخور توجه اشاره شده است. نخست این که جمعی از مشایخ، که ظاهراً صوفی بودند، گوشت می‌خوردند و گوشت خوردن برای ایشان امری عادّی بود. برای شیخ مرشد هم عادّی بود، و علّت این که آن روز نخورد ظاهراً این بود که میل به گوشت یا به طور کلّی غذا خوردن نداشت.

      نکتة دوم این است که شیخ مرشد بعداً هم هوس گوشت خوردن می‌کرده است و علّت این که نخورده است احساس ترحم به حیوانات یا به منظور تزکیة نفس و بدن نبوده است، بلکه چون در حضور آن مشایخ نخورده بود در غیاب ایشان نیز نخواسته است بخورد.

      سوّم این که گوشت نخوردن شیخ به هر حال عادتی بوده است ستوده که جزو فضائل او به شمار می آمده است، هرچند که گزارش دهنده در انتهای گزارش خویش اشاره می‌کند که عموم مردم گوشت می‌خورند و عیبی هم ندارد. در سرگذشت شیخ آمده است که وی همیشه بوی خوش می‌داد، بویی که ابوالعلاء نصرانی می‌گفت که آن را همچنین " از خاصگان عیسی شنفتم، آن عابدانی که چهل سال گوشت نخورده بودند."[66] چه بسا علّت ایمن بودن حیوانات و نرمیدن آنها از شیخ را نیز نتیجة گوشت نخوردن شیخ می‌انگاشتند[67]، عقیده‌ای که قبلاً در داستان رابعه بدان اشاره کردیم.

      نکتة چهارمی که در گزارش فوق بدان اشاره شده این است که گوشت‌خوردن تنعّم، یا به اصطلاح امروزی تجمّل، به شمار می‌آمده است. گوشت به هر حال غذای گرانقیمتی بوده است، گرانقیمت‌تر از گیاهان و سبزیها و حتی میوه‌ها. علّت پرهیز از گوشتخواری نزد پاره‌ای از صوفیان و روی آوردن ایشان به گیاهخواری نیز دوری جستن از تجملات واختیارکردن زهد و رفتن راه درویشان و بالاخره ریاضت دادن به نفس بوده است.

       تمایل به گوشت نخوردن در میان گروهایی از صوفیان چیز غریبی نبوده است. یکی از صوفیانی که نه فقط ترک گوشت بلکه ترک حیوانی کرده و غذا خوردن او زبانزد شده بود  ابوعبدالله مغربی (ف.299) است که گفته‌اند که سی سال چیزی جز سبزی و حبوبات نخورد و جز آب چشمه ننوشید.[68] عطّار می‌نویسد که این شیخ مغربی، که صد و بیست سال هم عمر کرد، کارهای عجیب می‌کرد. مثلاً "هر چیزی که دست آدمی بدان رسیده بودی نخوردی و بیخ گیاه خوردی و مریدانش هر جا که بیخ گیاه یافتندی پیش او بردندی تا به قدر حاجت به کار بردی."[69] ابو طالب مکی، صاحب کتاب قوت القلوب،  نیز سرگذشتی شبیه به ابو عبدالله مغربی داشت. او نیز مدتها ترک حیوانی کرده بود و فقط از گیاهان خوردنی و سبزیها تغذیه می کرد و آن قدر این کار را کرده بود که رنگ پوستش سبز شده  بود.[70] این عارضه به شیخ محمد سرزی نیز، که داستانش را مولانا در مثنوی معنوی آورده است، دست داده بود، چنانکه از زبان خود وی می گوید:

هفت سال از سوز عشق جسم پز

در بیابان خورده ام من برگ رز   

تا زبرگ خشک و تازه خوردنم 

سبز گشته بود این رنگ تنم ( دفتر 5: 60-250)

 نزدیک شدن به طبیعت  و تغذیه کردن از گیاهان و حتی ستر عورت نمودن با برگ و شاخه های درختان شیوه ای  بود زاهدانه و قلندرانه که برخی از صوفیان و درویشان اختیار می کردند. قطب الدین حیدر زاوی (ف. 617)، که در تربت حیدریه دفن است، ظاهرا فقط گیاه می خورد، آنهم به صورت طبیعی و خام، و با شاخ و برگ درختان هم عورت خود را می پوشاند.[71] جلال در گزینی، استاد جمال الدین ساوجی پیر قلندران، نیز که سی سال معتکف شده و با شاخ و برگ درختان ستر عورت کرده بود " نخوردی گاه گاه الا گیاهی".[72]   

 

       یکی دیگر از مشایخی که گوشتخواری را در زمانی ترک کرده اند شیخ صفی الد ین اردبیلی است که گفته اند در یک سال آخر عمر خود، ظاهرا به علت بیماری،  هیچ میلی به غذاخوردن نداشت "علی الخصوص حیوانی که از آن نفرتی به غایت داشت".[73]

      علت دیگری که صوفیان را از خوردن گوشت باز میداشت حرام بودن یا شبهه ناک بودن آن بود. شیخ احمد جام (ف. 536 ) میهمان شیخ ابو طاهر کرد بود. برایش گوشت و شوربا آوردند  نخورد و فقط نان خالی خورد. بعدا معلوم شد که " آن گوشت از گوسفندی بود که شحنه به ظلم گرفته بود."[74] علاءالدوله سمنانی (ف. 736) از خوردن گوشت خرگوش امتناع می ورزید چون معتقد بود که امام جعفر صادق (ع) آن را حرام کرده است، و از خوردن گوشت آهویی که امیری شکار کرده  و برایش آورده بود سر باز زد و به وی گفت : " اسب تو تا جو کدام مظلوم می خوردکه قوت دویدن حاصل می آید تا تو بر پشت او آهویی می توانی زد؟ روا نباشد."[75]گاهی سببی پیش می آمد که حتی مال حلال را هم نمی خوردند. ابوالخیر عسقلانی سالها آرزوی خوردن ماهی در سر داشت. تا ماهی حلال برایش آوردند. چون دست پیش برد تا بر دارد، تیغ ماهی به انگشتش فرو رفت. دست از خوردن کشید و گفت: " یا رب، کسی دست به شهوت حلال دراز کند چنین کنی، آن که دست به شهوت حرام دراز کند با وی چه کنی؟"[76]

4.زهد و چله نشینی

      پرهیز از گوشتخواری اصولاً یکی از ریاضتهایی بود که زاهدان و صوفیان متحمل می‌شدند. یکی از این زاهدان در قرن دوم، که خود دربارة زهد کتابی هم نوشته است، عبّاد بن کثیر بود (ف.160) که یک بار به شقیق بلخی گفت که "من هفت سال است که گوشت نخورده‌ام".[77] جنید بغدادی در بارۀ یکی از عبّادی که معاصر ابراهیم ادهم بود به نام ابو یوسف غسولی (ف.140) نقل می کند که وقتی به جنگ با مسیحیان می رفت و وارد شهر ایشان می شد یارانش از گوشتی که مسیحیان ذبح کرده بودند می خوردند ولی خود او از خوردن امتناع می کرد .  از او پرسیدند که مگر این گوشت حلال نیست؟  گفت: چرا حلال است. گفتند: پس از حلال بخور. گفت: زهد ورزیدن در مورد چیزهای حلال است.[78] از جمله ریاضتهایی هم که سهل بن عبدالله تستری کشیده  بود این بود که می گفت: "عزم کردم که هر سه شب یکبار روزه گشایم، و فرا پنج بردم، پس فرا هفت روز بردم ، پس فرا بیست و پنج روزبردم و بیست سال بر این بودم. "[79] همچنین گفته اند که وی مدتها برگ درخت می‌خورد و سه سال از خردة کاه تغذیه می‌کرد.[80] سهل به مریدانش توصیه می‌کرد که هفته‌ای فقط یک بار در روزهای جمعه گوشت بخورند.[81] پس از فوت سهل صوفیان بصره، که مرید سهل بودند، به خانقاه جنید در بغداد رفتند. جنید از ایشان پرسید که با روزه چه کار می‌کنند. پاسخ دادند که: «روز روزه می‌داریم و شبانگاه از گیاهان خشک کرده می‌خوریم».[82] ابن خفیف شیرازی (ف.371) با وجود این که گوشتخوار بود و حتی روزی در بیابان مجبور شده بود گوشت سگ بخورد، هر شب فقط با ده دانه مویز افطار می کرد.[83] اولین استاد ابن خفیف هم که احمد یحیی نام داشت یکبار چندروز غذا نخورد. وقتی تصمیم به خوردن گرفت از مریدی خواست تا برایش فقط نان و آب باقلی بیاورد. اما آن مرید خواست سنگ تمام بگذارد، علاوه بر نان گوشت و تخم مرغ هم برای شیخ آورد ولی شیخ آنها را نخورد و  قدری از آب باقلی و نانی را، که به خواهش ابن خفیف آوردند، خورد.[84] طاهر جصّاص همدانی (ف. 418)، که شیخ بزرگ عصر خود در همدان بود،[85]  چهل بار روزه های چهل روزه گرفت و بار آخر فقط با پوست ارزن افطار می کرد. [86] 

     تصور ما این است که این ریاضات کشان وقتی این چنین روزه می گرفتند و وصال می کردند، یعنی هر شب افطار نمی کردند بلکه چندین روزه را به هم وصل می کردند، قدرت بدنی خود را از دست می دادند و ضعیف می شدند. شاید بسیاری از آنها دچار ضعف می شدند، ولی نه همۀ آنان. از قول جعفر حذّاء (=کفش دوز) که در شیراز می زیست (ف. 341) و قبرش هم در همانجاست، نقل کرده اند که روزی برای   دیدن عبدالرحیم اصطخری به اصطخر می رود. می بیند عبدالرحیم هفده روز است که چیزی نخورده است. به او می گوید: " حالی می میری". عبدالرحیم از جای برمی خیزد و سنگی عظیم را بر میدارد و بر بام می برد و به جعفر می گوید:" بر خیز ، ای قوی، و این را فرود آر!" عبدالرحیم سپس به جعفر می گوید که به بازار برود و چیزی خوردنی برایش بخرد. جعفر هم می رود و خوردنیهای مختلف برایش می آورد ولی او فقط پاره ای خربزه در دهان می گذارد که آن را هم نمی تواند فرو برد.[87]   

      گوشت نخوردن زاهدان و صوفیان در دورانی که ریاضت می‌کشیدند موقتی بود، هرچند که بعضی از ایشان گاه تا پایان عمرهمچنان گوشت نمی‌خوردند یا به ندرت می‌خوردند. طاهر جصاص را گفته اند که هم گوشت خوردن را ترک کرد و هم نان خوردن را و به این کار همچنان ادامه داد. وی معتقد بود که گوشت و نان شهوت را زیاد می کند و لذا می گفت که من وقتی اینها را می خوردم نفس من هوس می کند که امرد ملیحی را ببوسم.[88] عبدالرحمان جامی در نفحات الانس از قول شیخ عبدالله یافعی یمنی (ف. بعد از 750) می‌نویسد که وی در مکّه با علاءالدین خوارزمی ملاقات کرد و دید که هر چند روز یک بار غذا می‌خورد، آنهم چیزی اندک و خشن، و گوشت نمی‌خورد. یافعی در ادامه می‌گوید: "با من در منی قدری گوشت بود، ]علاءالدین[ نمی‌خورد، الا بعد از سختی بسیار به جهت موافقت."[89] امین‌الدین بلیانی ( ف. 745 ) نیز که اغلب روزه می‌گرفت و با آشی نرم و بدون چربی افطار می‌کرد، گوشت نمی‌خورد. محمود بن عثمان، نویسندة شرح حال او، می‌گوید که: "در آخر عمر، از بس که ضعف جسمی در شیخ می‌یافتم، گاه گاهی قدری گوشت در آن طبح (آش نرم و بی‌چربی) می‌کردیم و چون تمام می‌شد، گوشت از آن بیرون می‌آوردیم و جداگانه به خدمتش می‌بردیم. و چون بوی آن بشنودی، بدانستی که گوشت در آن کرده‌اند و منع فرمودی."[90]

     پرهیز از گوشتخواری توصیه‌ای بود که مشایخ به روزه‌داران می‌کردند.[91] این توصیه به خصوص در هنگام خلوت‌نشینی یا چله‌نشینی به سالکان می‌شد، چه معتقد بودند که سالک با نخوردن گوشت توفیق بیشتری می‌یابد که به مقامات بالاتر برسد. شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی (مقتول 587) در انتهای کتاب حکمة‌الاشراق خود به خواننده توصیه می‌کند که پیش از این که شروع به خواندن کتاب کند، چهل روز ریاضت بکشد و از خوردن گوشت حیوانات پرهیز کند.[92]محیی الدین ابن عربی(ف.638) نیز هم در رسالة "اسرار الخلوة" و هم در "رساله الانوار" به سالک توصیه می کند که در طول مدت خلوت نشینی چربی بخورد، اما نه چربی حیوانی، بلکه روغن نباتی (مانند روغن بادام و کنجد و زیتون )، به دلیل این که چربی حیوانی در شخص موجب تقویت حیوانیت و غلبة آن بر روحانیت می شود.[93](شبیه به این عقیده را ، چنکه قبلا دیدیم، راغب اصفهانی از قول راهبی مسیحی نقل کرده است.)   

      در پاره‌ای از طریقه‌ها، مانند طریقه کبرویه، خوردن گوشت در طول مدت چله‌نشینی جایز بوده است، البته به مقدار اندک. عزیز نسفی، مرید سعدالدین حمویه (ف.650) که خود پیرو نجم الدین کبری (ف.618) بود، می نویسد که در هنگام  چله نشینی " شیخ ما- سلمه الله و ابقاه- هر شب یک قرص نان به قدر چهل درم با یک کاسه آبگوشت می فرستاد، اگر نمی‌خوردم می رنجید"[94]. یحیی باخرزی،که او نیز کبروی بود، می‌نویسد: "اهل ریاضت و اصحاب خلوت باید که در ماهی دو نوبت گوشت و چربی خورند و اگر چهار نوبت خورند هم شاید و باکی نباشد. مشایخ سلف چنین کرده‌اند."[95] کبروی دیگر، نجم‌الدین رازی، معروف به دایه (ف.654)، در کتاب مرصاد العباد، در ضمن برشمردن شرایط و آداب خلوت، مقدار بیشتری گوشت تجویز کرده است. می‌نویسد که سالک خلوت‌نشین باید از خوردن گوشت بسیار پرهیز کند. "در هفته‌ای اگر یک بار یا دو بار خورد، هربار پنجاه درم، روا باشد".[96]

      تجویز گوشتخواری از طرف این نویسندگان کبروی ظاهرا مبتنی برهمان قولی است که به حضرت علی(ع) نسبت داده‌اند و قبلا نقل کردیم. باخرزی که آن را در کتاب خود  نقل کرده است[97]  همچنین از قول سهل تستری می نویسد: "عقل خود را محافظت نمائیت و تعهد کنیت و روغن در سر و وجود مالید و چربی خورید که خدای را هیچ ولیی ناقص عقل نبوده است."[98]  اشارة تستری به این گفتة معروف است که " من لم یأکل اللحم اربعین یوما نقص عقله".[99] ظاهراً به دلیل همین گفته یا جملة منسوب به امیرالمومنین است که بعضی از مشایخ که علاقه‌ای هم به گوشتخواری نداشتند هر چهل روز حداقل یک بار گوشت می‌خوردند، مانند خواجه یوسف همدانی (ف. حدود 535 ) که گفته‌اند:"خورش ایشان نان جو و نان ارزن و روغن تخم بود و در چهل شبا‌روز یک بار گوشت مرغ خوردندی و گوشت  شترو گوسفند گاه گاه ‌خوردندی."[100]

     ولی، همانطور که قبلاً دیدیم، مشایخی بودند که به این گفته ها اعتقادی نداشتند و مطابق آنها عمل نمی‌کردند. فریدالدین عطّار ظاهراً این روایات را قبول نداشته که از قول مالک دینار گفته است: "ندانم چه معنی است این سخن را که  ‘هر که چهل روز گوشت نخورد عقل او نقصان گیرد’ و من بیست سال است تا گوشت نخورده‌ام و هر روز عقلم در زیادت است."[101]

5.انتقاد از گوشت نخوردن صوفیان

      ترک گوشتخواری و روی آوردن به گیاهخواری موضوعی است که  از صدر اسلام همواره به منزلة عملی غیر اسلامی مورد انتقاد و حتی تحقیر و تمسخر واقع شده است. شفقت ورزیدن به خلق خدا و رحم و مروت داشتن به همة حیوانات، اعم از انسان و غیر انسان، برای صوفی و غیر صوفی، توصیه ای  اخلاقی در اسلام بوده است. اما کشتن حیوانات برای خوردن گوشت آنها نه فقط بیرحمانه و غیر اخلاقی و غیر اسلامی به حساب نمی آمده، بلکه کاملا طبیعی و مشروع تلقی می شده است و مسلمانان خود را در این کارمحق می دانسته اند. باالنتیجه کسانی که از خوردن گوشت پرهیز می کردند در معرض تهمت و انتقاد قرار می گرفتند، و تهمتی که معمولاَ به ایشان  می زدند همانا دور شدن از روش اسلام و سنت نبوی و اختیار کردن طریقة  راهبان مسیحی بود.

      سابقة ارتباط دادن گیاهخواری با رهبانیت مسیحی به صدر اسلام، زمان پیامبر اکرم (ص)،  بر میگردد. در بارة شان نزول آیة "یا ایها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما احل الله لکم" (5/88) گفته اند که یکی از صحابه به نام عثمان بن مظعون که مورد توجه و علاقة پیغمبر بود مدتی در خانة خویش ماند و در این مدت "به روز چیزی نمی خورد و به شب خواب نمی کرد و گوشت نمی خورد و با اهل نمی بود (یعنی با همسرش نزدیکی نمی کرد)."[102] تنی چند از صحابة دیگر، همچون ابوبکر و علی و عمر و عبدالله بن مسعود و سلمان و ابوذر و مقداد، نیز به خانة او رفتند و بدو پیوستند و ایشان نیز " به روز روزه می داشتند وبه شب قیام می کردند وبر جامة خواب نمی خفتند و گوشت و چربش نمی خوردند و گرد زنان نمی گشتند  و بوی خوش به کار نمی داشتند و پلاس می پوشیدند و یکبارگی از دنیا و لذات  دنیا اعراض کردند و همت کردند که در زمین سیاحی کنند و رهبانیت بر دست گیرند و تنهای خود را خصی ( یعنی اخته) گردانند."[103] پس از چندی پیامبر از طریق عایشه از این ماجرا با خبر شد و به خانة عثمان رفت و صحابه ای را که در خانة او بودند جمع کرد و برایشان خطبه ای خواند و گفت که در دین من رهبانیت و ترک گوشت و ترک زن و در صومعه نشستن  نیست،" فانه لیس فی دینی ترک اللحم و النساء و لا اتخاذ الصوامع".[104] و در اینجا بود که آیة فوق نازل شد. 

      داستان عثمان بن مظعون را ابوالفضل میبدی که خود از صوفیان است در تفسیر " کشف الاسرار " تا حدوی به تفصیل نقل کرده ، و تلویحا از صوفیانی که ترک گوشتخواری کرده اند انتقاد کرده است.[105] و جالب توجه این است که  بدانیم استاد و پیشوای میبدی،  خواجه عبدالله انصاری، چنان که بعدا خواهیم دید، گیاهخواری را نه فقط مذموم نمی دانست، بلکه حتی آن را شیوة غذایی برخی از اولیا ء الله  می دانست.           

       ماجرای عثمان هر چند که ترک گوشتخواری را نه صرفا به عنوان کاری مغایر با سنّت پیامبر بلکه، در کنار دوری جستن از زنان و بوی خوش به کار نبردن و ریاضتهای سخت کشیدن، عموما به منزلة عمل راهبان مسیحی تلقی می شد،[106] و کسی که به هر دلیل از گوشتخواری خوداری می کرد متهم بود به این که عمل او غیر اسلامی است. با این حال، بودند کسانی که تقیه می کردند و دور از چشم مردم گوشت نمی خوردند . در سال سی و سوم، در زمان خلافت عثمان، به خلیفه خبر دادند که مردی به نام عامر بن عبد القیس گوشت نمی خورد و زن نمی گیرد و به نماز جمعه نمی رود. خلیفه او را نزد معاویه فرستاد و آن مرد پیش معاویه گوشت خورد و کارهای دیگر را نیز  انکار کرد. طبری که این داستان را نقل کرده گفته است که این مرد گوشه گیر بود و کارهای خود را پنهانی انجام  می داد.[107] ظاهرا در نزد معاویه نیز تقیه کرد.  ولی در قرنهای بعد زهاد و نساک و صوفیانی که می خواستند ترک گوشتخواری کنند نگرانی کمتری  داشتند.

      یکی از نخستین کسانی که از ترک گوشتخواری در میان پاره ای از صوفیان انتقاد کرده است ابونصر سراج طوسی نویسندۀ کتاب اللمع فی التصوف است. سراج در این کتاب ترک مطلق گوشتخواری و روی آوردن به گیاهخواری را یکی از غلطهایی دانسته است که پاره ای از اهل طریقت مرتکب می شدند. او خود گروهی را دیده بود که ریاضت می کشیدند و غذا کم می خوردند و آب هم نمی نوشیدند و فقط گیاه می خوردند. ابونصر از این نوع ریاضت کشیدن انتقاد می کند و می گوید که با این نوع ریاضتها شخص ضعیف می شود و دیگر نمی تواند حتی فرایض دینی را به جا بیاورد[108].

   از جمله منتقدان سر سخت صوفیان که ایشان را به خاطر ترک مطلق گوشتخواری نکوهش کرده است نویسندة حنبلی ابوالفرج ابن جوزی (597-510 ) است . وی در کتاب الموضوعات (باب ذم اللحم) به مناسبت نقل دو حدیث ساختگی که یکی از آنها با صراحت گوشتخواری را منع می کند و می گوید: لا تاکلوا اللحم،[109] ترک گوشت رابه صوفیان و زاهدان پریشان حال و ابله ( المهوسون من المتصوفه و المتزهده) نسبت می دهد و می نویسدکه یکی از ایشان معتقد بود که خوردن یک درهم گوشت تا چهل روز شخص را قسی القلب می سازد.  صوفیان و زاهدانی که گوشت نمی خوردند، به زعم ابن جوزی، در واقع دچار مالیخولیا و خبط دماغ می شدند.[110]

       سخنان ابن جوزی در رد گیاهخواری صوفیان و زاهدان در کتاب دیگر او تلبیس ابلیس  مفصل تر است. در آنجا نیز وی به سنت گوشتخواری پیامبر استناد می کند و می گوید که آن حضرت خود گوشت می خورد و مخصوصا به ماهیچه گوسفند علاقه داشت. سلف صالح نیز گوشتخوار بودند، چنانکه حسن بصری، به قول ابن جوزی ، "هرروز گوشت می خرید."[111]  پیامبر حتی صریحا ترک گوشتخواری را، به منزلة رهبانیت، منع فرمود.  ابن جوزی در اینجا داستان عثمان بن مظعون را نقل می کند و می گوید که  پیامبر او را   ازگوشت نخوردن و کار های دیگر منع کرد و گفت خودش گوشت دوست می دارد.[112]در روایتی دیگر( که ظاهرا مربوط به همان داستان عثمان است ) آمده است که چون پیامبر را گفتند: "جمعی از اصحاب تصمیم گرفته اند از زنان پرهیز کنند و گوشت نخورند، فرمود: من به رهبانیت مبعوث نشده ام."[113]بنا بر این ترک گوشت اسلامی نیست، بلکه عمل راهبان مسیحی است. ابن جوزی همچنین ترک گوشتخواری را همانند مذهب برهماییان  می داندکه کشتن حیوانات را روا نمی دارند.[114]    

      ابن جوزی از لحاظ پزشکی هم ترک گوشتخواری را برای انسان زیان آور می داند. وی بر اساس نظریة طب قدیم بدن انسان را مرکب از چهار طبع، یعنی گرمی و سردی و خشکی و تری ،  و صحت آن را منوط به تعادل مزاجها  می داند و می گوید برای حفظ این تعادل باید شهوات نفس را برآورده کرد و  چیزهای مختلف ، از جمله گوشت، خورد. پس با این مقدمات ابن جوزی  نتیجه می گیرد که گوشت نخوردن صوفیان نه فقط مغایر با شرع است بلکه با عقل نیز مخالفت دارد.[115]

       دلیل عقلی یا پزشکی ابن جوزی برای مردود دانستن گیاهخواری البته بسیار ضعیف است و در طول تاریخ نیز مورد اعتناء  دیگر مخالفان  ترک گوشتخواری واقع نشده ، اما دلیل نقلی او استدلالی است که همواره در عالم اسلام علیه پرهیز زاهدان و صوفیان از افراط درگوشتخواری یا ترک آن شنیده شده است . حتی مولانا جلال الدین رومی نیز در ضمن قصه ای در  مثنوی از گیاهخواری  به عنوان رهبانیت یاد می کند . در این قصه صیادی که خود را در گیاه پیچیده است تا مرغی را به دام اندازد، به مرغ می گوید که وی زاهدی است که از همه بریده و به گیاهخواری بسنده کرده است. 

                گفت مرد زاهدم من منقطع

                با گیاهی گشتم اینجا مقتنع (مثنوی 6/440)

در پاسخ به صیاد، مولانا از زبان مرغ کار صیاد را ترهب و با استناد به حدیث " لا رهبانیه فی الاسلام"  مردود می داند. استدلال  مولانا در این قصه برداشت همگانی را در گذشته  از گیاهخواری به منزلة ترهب، حتی در میان صوفیه، نشان می دهد. و امروزه نیز که بعضی نه به دلیل زهد و رهبانیت، بلکه به دلایل اخلاقی و انسانی و رعایت حقوق حیوانات، و یا به دلایل بهداشتی و پزشکی، کمتر گوشتخواری می کنند یا اصلا نمی خورند با این اعتراض و گاه خطاب توام با عتاب برخی از متشرعان مواجه می شوند که مدعی می شوند پرهیز از گوشتخواری ترهب است وپیامبر اسلام هم آن را نهی فرموده است.

       استدلال فوق نه فقط در جامعه اهل سنت بلکه در میان اهل تشیع ، به خصوص از زمان صفویه به بعد، نیز به کار برده می شده است. مولی محمد طاهرقمی(ف. 1098) که از مخالفان سر سخت صوفیان است در کتاب  تحفه الاخیار همان استدلال ابن جوزی را مطرح نموده، داستا ن عثمان ابن مظعون و اعتراض پیامبر به وی را نقل کرده وبرای این که به سخن خود رنگ شیعی دهد مذمت ترک گوشتخواری و به طور کلی رد رهبانیت توسط پیامبر را از قول امام جعفر صادق (ع) نیز روایت کرده   است.[116] قمی روایات بی سندی را هم که در منابع اسلامی شایع است ضمیمه انتقادهای خود کرده می نویسد: 

           در باب گوشت وارد شده که سید اطعمه است و روایت شده که هر که چهل روز گوشت نخورد خلقش بد می شود و در گوشش اذان باید گفت . گویا سبب   این که  فرموده اند که کسی که چهل روز گوشت نخورد اذان در گوشش باید گفت این است که از نخوردن گوشت خبط دماغ به هم می رسد و خبط دماغ موجب ضعف دین و زوال یقین است.[117]

        مطالب  فوق در رسالة دیگری که در رد صوفیان است و به محمد طاهر قمی نسبت داده شده   کم و بیش تکرار گردیده است. در این رساله نویسنده اضافه می کند که تصوف و چله نشینی و گوشت نخوردن صوفیان رسم سنیان است و امامان شیعه ، چنانکه در کتاب کلینی[118] آمده است ، گفته اند که هرکس که چهل روز گوشت نخورد در گوشش اذان باید گفت.[119] بدین ترتیب  قمی نه فقط ترک کامل گوشتخواری را، همانند ابن جوزی حنبلی، از اعمال راهبان مسیحی و بالنتیجه عملی غیر اسلامی می داند، بلکه حتی ترک موقت حیوانی را در طول چله نشینی، که درمیان پاره ای از طریقه های صوفیان مرسوم بوده است، عملی  سنیانه و خلاف نظر امامان شیعه می انگارد.

6.بی آزاری اولیاء  

        انتقادهایی که نسبت به ترک گوشتخواری درا سلام می شده است  و اتهام مسیحی بودن که به صوفیان گیاهخوار وارد می کرده اند مانع از پرهیز پاره ای از صوفیان از گوشتخواری یا دست کم افراط نکردن در آن نمی شده است. پاره‌ای از صوفیان معتقد بودند که اصلا گیاهخواری آیین اولیاءالله است و طبقه‌ای از اولیاء که به ایشان ابدال می‌گویند کوچکترین آزاری به جانوران نمی‌رسانند، چه رسد به این که آنها را بکشند و از گوشت آنها تغذیه کنند. یکی از این اولیاء شیخی بود به نام عبدالکبیر یمنی که در قرن نهم می‌زیست و سالها مجاور مکّه بود و حیوانی مطلقاً نمی‌خورد. احساس شفقت این شیخ یمنی را نسبت به جانوران در این سخن لطیف که از او نقل کرده‌اند می توان دید: "مرا عجب می‌آید از مردم که حیوان را که دو چشم دارد و در ایشان می‌نگرد کارد بر گلوی وی می‌نهند و وی را می‌کشند و گوشت او را بر آتش می‌گردانند و می‌خورند." این سخن را، که یاد آور سخن حضرت عیسی است که فرمود: "عجبت من الحیوان کیف یآکل الحیوان"[120]، فخرالدین علی پسر ملاحسین واعظ کاشفی (ف.939) در کتاب رشحات عین الحیات نقل کرده و سپس در توضیح آن گفته است که شیخ عبدالکبیر یمنی به مقام ابدال رسیده بود، "چه این صفت مخصوص طبقة ابدال است که هیچ حیوانی را نکشند و نیازارند و حیوانی نخورند، "به واسطة آنکه شهودِ سریان حیات حقیقی در اشیاء بر ایشان در آن مقام غالب است".[121]

 

      مطلبی را که صاحب عین الحیات دربارة صفت مخصوص اولیائی که ابدال نامیده می‌شوند[122] گفته است خواجه عبدالله انصاری (481-396) در طبقات الصوفیه و به دنبال او جامی در نفحات الانس، در ضمن شرح حال زاهدی حنبلی به نام ابوالمظفر ترمذی و امیرچة سفال‌فروش، آورده‌اند. انصاری، که خود حنبلی بود و ظاهرا با گوشتخواری میانه‌ای نداشت، می‌نویسد که ابوالمظفر ترمذی و دو تن از استادان وی به نام حکیم محمّد بن حامد ترمذی، که یکی از جوانمردان مشایخ ترمذ بود، و حکیم ابوبکر ورّاق ترمذی (ف.        ) حیوانات را آزار نمی‌دادند و حتی «مگس از خود باز نمی‌کردند».[123] این بی آزاری را در خلق و خوی مردان دیگری در شهرهای خراسان و عرق و شام مشاهده می کنیم. مثلا در حق ابو سعید خلف بلخی ( ف. 205 یا 215) گفته اند که " هرگز مگس از خود نراندی."[124]در شمال بلخ، در ترمذ، حکیم محمد ترمذی(ف. حدود 296) از همۀ دنیا کلبه ای بیش نداشت که در آن زندگی می کرد. در هنگام بازگشت از مکه دید سگی در کلبۀ او بچه گذاشته است. «شیخ نخواست که او را بیرون کند. هشتاد بار می رفت و می آمد تا باشد که به اختیار خود بچگان را بیرون برد.»[125] شیخ ابو حامد دوستان که در قرن چهارم در مرو میزیست روزی کاسه ای آب از سقایی گرفت. « سا عتی آب در دست نگاه داشت . سقا گفت : ای شیخ چرا بنه خوردی ؟ گفت: مگسی آب می خورد، صبر کردم تا وی آب بخورد.»[126]طاهر جصاص همدانی هم که پیشتر از او یاد کردیم اگر شپش روی او می نشست آن را نمی کشت. وقتی از او می پرسیدند که چرا آن را نمی کشی؟ می گفت: به من که آزاری نمی رساند.[127]

         از جمله مشایخ بین النهرین که به همة جانوران شفقت می ورزیدند و معتقد بودند که هیچ موجودی را نباید آزرد   شیخ احمد رفاعی (ف. 578) سر سلسلة رفاعیان بود. شیخ احمد هیچ جانوری را نمی کشت و مریدانش را حتی از کشتن ملخ و شپش منع می کرد. می گویند که روزی گربه ای روی آستینش خوابیده بود و شیخ می خواست نماز بخواند. گربه را بیدار نکرد. آستینش را برید و به نماز ایستاد. پس از این که نمازش تمام شد و دید گربه خودش از آنجا رفته است، آستین را مجددا به لباس خویش دوخت.[128] روزی دیگر شیخ در هوای سرد وضو می ساخت. پشه ای روی ساعدش نشست و او مدتها دست خود را بی حرکت نگاه داشت. چون یکی از یارانش به پیش آمد و پشه را پراند، شیخ گفت که" چه کار داشتی که او را ترساندی و باعث شدی بگریزد؟ او داشت رزق خود را از دست من می مکید."[129] شیخ احمد معتقد بود که هرکس  جانوری را بکشد یا آزار دهد مکافات عمل خود را خواهد دید. عقیده رفاعی را با فلسفه بی آزاری (اهیمسا) در مذاهب هندی مقایسه کرده اند[130]،گرچه هیچ نشانه ای نیست از این که شیخ احمد یا صوفیان دیگری که به اصل بی آزاری جانوران قایل بودند و به آن عمل می کردند  از هندوان تاثیر پذیرفته باشند.[131]

        بی آزاری و شفقت اولیاء خدا به خلق شامل همه جانوران، حتی حیوانات درنده نیز، می شده است و بعضی از مشایخ  از کشتن حیوانات موذی نیز ابا داشتند. امیرچة سفال فروش روزی کژدمی در دکان خود دید؛ آن را برداشت و برد و در صحرا گذاشت[132]. مزین کبیر در سفری همراه ابراهیم خواص بود. دید که کژدمی روی زانوی او راه می رود. برخاست که برود تا او را بکشد. خواص او را منع کرد و گفت: " ولش کن، همة چیزها به ما محتاج اند و ما را به چیزی احتیاج نیست."[133]  سهل تستری یک بار شیری را که به در خانه اش آمده بود به درون خانه راه داد ، و در حالی که دیگران سخت ترسیده بودند، شیخ دستور داد تا برای آن حیوان گوشت بخرند و بیاورند و سه روزهمچنان از او مانند میهمان پذیرایی کرد.[134]

     یکی از حکایتهای معروف دربارة  بی آزاری صوفیان حکایت بایزید بسطامی (ف.261) است که گفته‌اند یک بار نادانسته دو مورچه را با خود از همدان به بسطام آورد.  وقتی متوجه شد به همدان بازگشت و مورچه ها را آنجا نهاد.[135] شبیه این داستان را سعدی دربارة شبلی (ف.334) به نظم در آورده و گفته است:

 

یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیک بختی و مردانه رو
که شبلی ز حانوت گندم فروش
به ده بُرد انبان گندم به دوش
نگه کرد و موری در آن غلّه دید
که سرگشته هرگوشه‌ای می‌دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت:
مروت نباشد که این مور ریش
پراگنده گردانم از جای خویش
درون پراگندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
 "میازار موری که دانه کش است
 که جان دارد و جان شیرین خوش است"
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل[136]
 

      نیازردن جانوران  از آیین جوانمردان بوده است. نوح عیار نشاپوری، که در خراسان به جوانمردی معروف بود، روزی خدمتگار خویش را گفت تا برای میهمانانش سفره بیاندازد. خدمتگار مدتی  تاخیر کرد. وقتی علت تاخیر را از او پرسیدند، گفت که مورچه ای در سفره بود و جوانمردی نبود که آن را از سفره بیفکنم؛ صبر کردم تا خودش برود.[137] بعید بود نیکمردانی که خود هیچ جانوری را نمی‌کشتند و آزار نمی‌دادند گوشت آنها را  بخوردند. خواجه عبدالله انصاری می‌نویسد که:" پدر من همچنین جانور  به نکشتی و آن مذهب ابدال آید و ایشان  از ابدال بودند و اهل کرامات. "[138] ابوعبدالله مغربی، که قبلا از گیاهخواری شگفت آور او یاد کردیم ، گفته است که ابدال در شام اند[139]، همان سرزمینی که گیاهخوار مشهور ابوالعلاء معری (ف. 449)، که به قول ایرج میرزا " به همه عمر لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد"[140]،از آن برخاسته بود. انصاری، که از ابدال  خراسان یاد کرده است، می نویسد که گروهی از ابدال شام را که در کوه لبنان زندگی می‌کردند و شبها فقط گیاه پخته می‌خوردند، شیخی به نام ابوجعفر سامانی دیده بود.[141] انصاری و به دنبال او جامی حکایتی هم نقل می‌کنند دائر بر این که اگر کسی بخواهد فرشتة خود را ببیند باید از آزار جانوران و کشتن آنها (و بالطبع خوردن گوشت و چربی آنها) خودداری کند.

 

مردی را وقت خوش گشت. فرشتة خود را دید. وی را گفت:" چه باید کرد تا مردم شما را ببیند." گفت: "هیچ جانور نباید آزرد". آن مرد هیچ جانور نمی‌آزرد و فرشتة خود را می‌دید. روزی مورچه‌ای وی را بگزید. چیزی بر وی زد. به جامه باد داد (یعنی فوت کرد) تا آن مورچه بیفتاد. پس از آن هرگز فرشته ندید.[142]

در بارۀ ملاقات با فرشتگان به دلیل آزار نرساندن به جانوران، بهاءالدین ولد ، پدر مولانا جلال الدین، هم داستانی تقل کرده است از صوفیی اهل وخش، شهری از نواحی بلخ.

صوفیی خوارزمی بود. گفت: به وخش من مادری داشتم که هیچ چیز را نیازردی، از آدمیان و جانوران. چون وقت وفات او رسید ، بچگان گرد او در آمده بودند. گفت: ای بچگان، بر خیزید که از شما بهتر و خوبتر و با جمالتر آمده اند. گفت: ما برخاستیم و در پس چیزی پنهان شدیم. او را دیدیم که سر بینی او پاره ای بجنبید و جانش بیرون آمد و نوری دیدیم که گرد روی او در آمد سپید رنگ ، نیک روشن ، و از اثر روشنی آن نور روی مادرم همچنان سپید بماند.[143]

     

 

     علّت بی‌آزاربودن اولیاءالله نسبت به حیوانات را شاید بتوان به نحو دیگری نیز بیان کرد. احمد غزّالی (ف.520) در سوانح حکایتی آورده است از مجنون که مدتها سر به بیابان گذاشته بود و با وحوش خو کرده بود.

 

مجنون چندین روز طعام نخورده بود، آهویی به دام او افتاد. اکرامش نمود و رها کرد. پرسیدند چرا چنین کردی؟ گفت: از او چیزی به لیلی ماند، جفا شرط نیست.[144]

 

این حکایت خود اشاره به مرتبه‌ای است از عاشقی که در آن عاشق به هر چه می‌نگرد چیزی شبیه به معشوق در آن می‌بیند. اگر به حیوانات می نگرد سریان حیات را که مظهراسم الحی است در آنها می‌بیند. همان طور که چشم آهو مجنون را به یاد لیلی می‌اندازد و آن را رها می‌کند، دیدن حیوانات نیز اولیاء را به یاد معشوق الهی می‌اندازد، و اگر جاهلی تیغ برکشد تا جان آن حیوان را بگیرد، همچون خواجة شیراز خواهد گفت:

مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
 

 

 

[1] " کان احب الطعام الی رسول الله صلی الله علیه و سلم البقل" (ابوالشیخ اصفهانی ، اخلاق النبی و آدابه، تصحیح احمد موسی مرسی، قاهره 1972، ص 191). قابل توجه است که در این حدیث حضرت " احب الطعام" را ، یعنی غذایی که بیش از همه دوست می داشته، غذای گیاهی دانسته، در حالی که در احادیث دیگر "سید الطعام" گوشت  و "اطیب الطعام" گوشت پشت (لحم الظهر) دانسته شده است (همان ، ص 192). بنا بر این می توان نتیجه گرفت که پیامبر اکرم به طور کلی گیاهخواری را بیشتر از گوشتخواری دوست می داشته است.   

[2] این قبیل احادیث در کتب حدیث نقل شده است ، مثلا در سنن ابن ماجه، کتاب الاطعمه ، بابهای 27 و 28.

[3] طبرسی، مکارم الاخلاق، تصحیح آل جعفر، ج 1، قم 1414ق، ص 343 (عن علی (ع) قال: اللحم سید الطعام الدنیا و الآخرة). 

[4] همان، ص 344.

[5] نک. ابو عیسی ترمذی، شمایل النبی ، تحقیق ماهر یاسین فحل، بیروت 2000، ص 113-101؛ ابو حامد غزالی، احیاء علوم الدین، کتاب آداب المعیشه و اخلاق النبوه، بیان اخلاقه و آدابه فی الطعام.در بارۀ علاقۀ پیامبر به ثرید گفته اند که آن را به غذاهای دیگر ترجیح می داد همان طور که عایشه را به همسران دیگر خویش ترجیح می داد. نک. المقدسی ،  صفوة التصوف ، تحقیق غاده المقدم عدره ، بیروت 1995م، ص 7-256.

[6] ابن اثیر، المختار من مناقب الاخیار، به کوشش مامون الصاغرجی و دیگران، ج1، العین (امارات متحدة عربی) 2003، ص 99.

[7] طبرسی، پیشگفته، ص 348.

[8] محمد برجلانی، کتاب الکرم و الجود و سخاء النفوس، بیروت 1991، ص 63.

[9] همان، ص 9-347؛ الکافی، ج 6 ، 3-312.

[10] مطابق حدیثی که می گوید که" پیامبر ثرید را از سایر غذا ها بهتر می دانست همان طور که عایشه را از سایر همسران خود بر تر می دانست." (سنن الدارمی، کتاب الاطعمه؛ باب 29؛ سنن ابن ماجه، کتاب الاطعمه، باب 14.)

[11] نک. ابو عبد الرحمن سلمی ،مجموعۀ آثار، گردآوری نصرالله پورجوادی و محمد سوری، تهران 1388،  ص 5-544 ؛ ابوالنجیب سهروردی، آداب المریدین،  تصحیح نجیب مایل هروی، تهران 1363، ص 305 و 187. 

[12] ابو طالب مکی، قوت القلوب، تحقیق سعید نسیب مکارم، ج 2، بیروت 1995، ص338.

[13] همان، ص 348. 

[14] فریدالدین عطّار، تذکرة الاولیاء، تصحیح استعلامی، تهران 1355، ص67.

[15] سلمی، طلقات الصوفیه، 45.

[16] همان، ص122؛ صفی الدین واعظ بلخی، فضایل بلخ ،تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران 1350، ص 114.

[17] ابوالقاسم قشیری، رساله، ترجمة فارسی، به کوشش فروزانفر، تهران 1345، ص 80- 679.

[18] صفی الدین واعظ بلخی، فضایل بلخ ، ص 96..

[19] همان ، ص 668.

[20] رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، ج 8، ص 328.

[21] سیرجانی، البیاض و السواد، تصحیح محسن پور مختار، ص 184.

[22] ابوعبدالرحمن سلمی، مجموعه آثار، ج2، گرد آوری نصرالله پورجوادی،تهران 1372، ص 434.

[23] مستملی بخاری، شرح تعرف، تصحیح محمد روشن، ربع اول، تهران 1363، ص 213.

[24] محمد بن منور، اسرار التوحید، تصحیح شفیعی کدکنی، ج 1، تهران 1366، ص 3-182 

[25] عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، ص 5-564.

[26] انصاری، طبقات الصوفیه، ص 548 ؛ جامی ، نفحات، ص 255.

[27] عطار، تذکره، ص 3-752.

[28] قشیری، رساله، پیشگفته، ص 690.

[29] هجویری، کشف المحجوب، تصحیح محمود عابدی، تهران 1384، ص 184.

[30] جامی، نفحات، ص 242.

[31] انصاری، طبقات، ص373.

[32] شرف‌الدین روزبهان ثانی، تحفة اهل العرفان، تصحیح جواد نوربخش، تهران 1349، ص2-51.

[33] مراسم دیگ جوش که در برخی از   سلسله ها ی صوفیان، از جمله درویشان نعمت اللهی ، اجرا می شود مانند عقیقه کردن در شرع  ا ست که در روز هفتم تولد بچه گوسفندی را می کشند و گوشتش را به فقرا می دهند و پدر و مادر طفل از آن نمی خورند. در دیگ جوش نیز معمولا گوسفندی را ذبح می کنند و بدون شکستن استخوانها و جدا کردن بندها در دیگ می گذارند و می پزند و سپس گوشت را با دست از استخوان جدا می کنند و طی مراسمی شیخ آن را میان درویشان تقسیم می کند. گوسفند مظهر نفس است و ذبح آن به منزله کشتن نفس، و  دیگ جوش دادن یکی از شرطهایی است که شیخ در هنگام دستگیری با سالک مبتدی می کند و گاهی شیخ یا قطب تلقین ذکر قلبی نمی کند تا آن که سالک هزینه دیگ جوش را بپردازد. (نک. عباس علی کیوان قزوینی، رازگشا و بهین سخن و استوار، به اهتمام محمود عباسی، تهران 1376، ص80- 275.) جدا کردن گوشت با دست عمل کردن به حدیثی است که بنا بر آن بریدن گوشت و نان  با کارد  نهی شده است (نک. ابو طالب مکی، همان، ص 347؛ غزالی، احیاءعلوم الدین، کتاب اکل، باب اول ، قسم اول؛ عبدالقاهر سهروردی، عوارف المعارف، بیروت 1966، ص349). 

[34] بنگرید به:

Margaret Smith, The Way of the MysticsEarly Christian Mystics and the Rise of the Sufis, London 1976 (first published in 1931)  p. 17.

[35] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5 ، بیروت {بی تا}، ص 305 ( گلدزیهر ، درسهایی در بارۀ  اسلام، ترجمۀ علینقی منزوی، چ2، تهران 1357، ص 316 ).

[36] مستملی بخاری، شرح تعرف، ج 4، ص 1750.

[37] لفظ نمک در اصطلاحات و تعبیراتی چون " نان و نمک کسی را خوردن" یا "حق نان و نمک کسی را نگاه داشتن" در زبان پارسی به معنی نانخورش است ، نانخورشی ساده و مختصر. 

[38] ابو طالب مکی، پیشگفته ، ص 338. بنا برحدیثی پیامبر (ص) سرکه را بهترین نان خورش دانسته است (سنن ابن ماجه، کتاب الاطعمه، باب الائتدام بالخل (33 سهروردی، عوارف المعارف، پیشگفته، ص. 349) .

[39] ابو نعیم اصفهانی، حلیه، ج 2، ص 353؛ ابن اثیر، المختار، ج 4، ص 471.

[40] خرگوشی، تهذیب الاسرار، تصحیح بسام محمد بارود، ابوظبی 2000،ص 176

[41] ابو حامدغزالی، احیاء، کتاب کسرالشهوتین،   بیان طریق الریاضه ، وظیفه 3؛ خرگوشی، تهذیب الاسرار، پیشگفته، همانجا ؛ ابن اثیر، المختار من مناقب الاخیار،پیشگفته ، ج3، ص371.

[42]ابو نعیم؛ حلیه ، ج 7، ص 9-348. 

[43] غزالی ، احیاء، همانجا.

[44] همو، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، ج2، چ3، تهران 1364، ص50: همو، احیاء علوم‌الدین، همانجا ؛ ابن جوزی، صفةالصفوه، ج2 ، بیروت 1992، ص225.  . 

[45]غزالی، احیاء، همانجا.

[46] عطار، تذکرة الاولیاء، ص 718.

[47] همو، کیمیای سعادت، پیشگفته، ص1؛ همو،  احیاء، همان کتاب و همان بیان ، وظیفه .

[48] پند پیران ، تصحیح جلال متینی، تهران 1357، ص 7-16، عطار، تذکره الاولیاء، ص 3-52. این نوع ایثار را در دیگران هم می توان دید، مثلا در ابن عمر که برایش ماهی بریان آوردند و آن را به درویشی بخشید. ( هجویری، کشف المحجوب، ص 289).

[49] ابن جوزی، تلبیس ابلیس ، ترجمه علیرضا ذکاوتی، تهران 1368، ص 166.

[50] عطار، تذکرة الاولیاء، ص 57. این مطلب را علی بن حسن سیرجانی (ف 470) در کتاب البیاض و السواد (باب دهم ، در بارۀ کوچک سمردن دنیا)  بدین گونه آورده است: " کان محمد بن واسع یاکل خبزا یابسا فیبلّه بالماء و یاکله بالملح   و یقول من رضی من الدنیا بهذا فلا یحتاج الی الناس".

[51] ابوطالب مکی، قوت القلوب، تحقیق سعید نسیب مکارم، ج 2، بیروت 1995،ص326.

[52] غزالی، احیاء، همانجا.

[53] همو، کیمیای سعادت، ص 52 . 

[54] قشیری، ترجمۀ رساله، ص 236.

[55] مکی ، پیشگفته، ص 334؛ غزالی، کیمیا، همانجا؛ همو، احیاء، همان کتاب و همان طریق، وظیفه 3. این روایت به عنوان حدیث پیامبر نیز نقل شده ( طبرسی، مکارم الاخلاق ، ج1، ص 344) و بدون انتساب به کسی در کتاب مجهول المولف  فواید الفواد  ( تصحیح محمد تقی دانش پزوه، تهران 1345، ص 224) بدین صورت به پارسی برگردانده شده است:" هر که چهل روز گوشت نخورد خوی و خلق وی بد شود و هر که چهل روز پیوسته گوشت خورد دلش سیاه شود، یعنی از فایدت جوع باز ماند." حتی پزشکان نیزبه این عقیده پا بند بودند (نک. بیاض تاج الدین احمد وزیر،باز خوانی علی زمانی علویجه، ج 1، تهران 1381، ص 548.  

[56] همو، کیمیای سعادت، همانجا.   

[57] مکی، قوت القلوب، ص 335؛ راغب اصفهانی، محاضرات الادباء، بیروت {بی تا} ، ج1، ص 610.

[58] نک                  .Louis Massingnon, Essay on The Origin of the Technical Language of Islamic Mysticism Translated by B. Clark, Notre Dame, Indiana 1997, p44.,

[59] پند پیران ، پیشگفته ، ص 16.

[60] عطّار، تذکرة الاولیاء، پیشگفته، ص78.

[61] در این باره داستان دیگری هست دربارة ابوعبدالله قلانسی که نذر کرده بود گوشت بچه فیل نخورد و همسفران او که گوشت بچه فیلی را خورده بودند زیر پای مادرش که بو کشیده بود له شدند. (بنگرید به ابن اثیر، مناقب، پیشگفته، ج4،ص3-162؛ عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، تصحیح محمود عابدی، تهران1385، ص110.)

[62] صادق هدایت در فواید گیاهخواری (چ3، تهران 1385، ص50) به نظر برخی از حکمای غیر مسلمان در این باره اشاره کرده است. کتاب هدایت جنبۀ خطابی دارد و در آن مآخذ نویسنده معرفی نشده است.

[63] راغب اصفهانی ، محاضرات الابرار، جزء دوم، افست قم 1374، ص610.

[64] محمد بن محمود طوسی،  عجایب المخلوقات، تصحیح منوچهر ستوده، تهران 1345، ص2-461.

[65] محمود بن عثمان. فردوس المرشدیه فی اسرار الصمدیه، به کوشش ایرج افشار، تهران 1358، ص97. و نیز همچنین بنگرید به: عطّار، تذکرة الاولیاء، ص765.

[66]  همان، ص167.

[67] دربارة نرمیدن حیواناتی چون آهو و مرغ از شیخ، بنگرید به فردوس المرشدیه، ص5-164 و تذکرة الاولیاء، ص768.

[68] ادب‌الملوک ، تصحیح برند رادتکه، بیروت 1991م.، ص17. در بارۀ ابو عبدالله مغربی و گوشت نخوردن او ، نک . نصرالله پورجوادی، "درویش شگفت انگیز: زندگی و سخنان ابو عبدالله مغربی" در مطالعات عرفانی ، ش 8 ( پاییز و زمستان 1387) ، ص 5 تا 24.

[69] عطّار، تذکرة الاولیاء، ص55؛ قشیری،  ترجمة رسالة قشیریه، تصحیح فروزانفر، تهران 1345، ص63 و491؛

 ابن اثیر، المختار، پیشگفته، ج4، ص8-356.

[70] ابن خلکان، وفیات الاعیان ، تصحیح احسان عباس، ج4 ، بیروت 1978، ص 303.

[71] نک. :

Ahmet T. Karamustafa, God's Unruly Friends, Salt lake City, Utah, 1996, p. 46.                                            

[72] نک. خطیب فارسی، قلندر نامه (سیرت جمال الدین ساوجی)، تصحیح حمید زرین کوب، تهران 1362، ص 57 .

[73] ابن بزاز اردبیلی، صفوة الصفا، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، اردبیل 1373، ص976.

[74] جامی، نفحات الانس ، ص 372.

[75] علاءالدوله سمنانی، چهل مجلس یا رسالة اقبالیه ، تحریر اقبالشاه سیستا نی، تصحیح نجیب مایل هروی، تهران 1366، ص 9-158.

[76] ترجمة رسالة قشیریه ، ص 213.

[77] صفی‌الدین واعظ بلخی، فضائل بلخ، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران 1350، ص136.

[78] بیهقی، کتاب الزهد الکبیر، ص 345؛ ابن جوزی، صفة الصفوة، ج2، بیروت 1412ق / 1992م، ص 433.

[79] قشیری ، ترجمۀ رساله، پیشگفته، ص 40؛ عطار،  تذکره، ص 306؛ ابن اثیر، المختار، ج3، ص 25.

[80] ابوالمفاخر واعظ بلخی، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، ج2، به کوشش ایرج افشار، تهران 1345، ص236.

[81] تستری، تفسیرالقرآن العظیم ، مصر 1329ق.، ص 53 (سوره 15، آیه 3)؛ سراج، لمع، ص 417.

[82] باخرزی، اوراد الاحباب، پیشگقته ، ص324.

[83] تصحیح ابوالحسن دیلمی ، سیرت ابن خفیف، ترجمه ابن جنید شیرازی، شیمل، تهران 1363،ص45و30و29؛ ترجمة رسالة قشیریه ، ص500-499.

[84] دیلمی، سیرت، ص 135.

[85] طاهر بن حسن بن ابراهیم همدانی معروف به جصاص ( گچ کار) شیخ زاهد و ملامتی همدان در نیمۀ دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم است که گفته اند سیصد مرید داشت و همه از اوتاد بودند ( از خصوصیاتی که برای اوتاد ذکر کرده اند آزار نرساندن به حیوانات و نکشتن آنهاست).

وی را به زندقه هم متهم کرده بودند. کتابهایی هم تصنیف کرده که به دست ما نرسیده است. یکی از آنها "احکام المریدین" است. قبر او در همدان بوده است . بعید نیست این شخص همان طاهری باشد که عین القضات همدانی از او یاد کرده و بر سر قبر او می رفته است. شاید هم همان باباطاهر عریان باشد. الله اعلم. ( در بارۀ طاهر جصاص ، نک. سمعانی، الانساب، حیدر آباد 1963، ج 3، ص283؛ شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام،       ؛ ذهبی ، سیر اعلام النبلاء، ج 17، ص 4-392؛  صفدی، الوافی بالوفیات، چاپ ریتر ، ج 16، ص 392.)

[86]شمس الدین ذهبی، تاریخ اسلام، ذیل وفیات 418؛ همو، سیر أعلام النبلاء، ج 17، ص4- 392.  

[87] جامی ، نفحات، ص 7-246.

همان ، ص 391.[88]

[89] عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، تصحیح محمود عابدی، 1386، ص582.

[90] محمود بن عثمان، مفتاح الهدایه و مصباح العنایه (سیرت‌نامة سید امین‌الدین بلیانی)، تصحیح منوچهر مظفریان، تهران 1380، ص51.

[91] علاءالدوله سمنانی، مصنفات فارسی، تصحیح نجیب مایل هروی، تهران 1369، ص52.

[92] شهاب‌الدین سهروردی، مصنفات، ج2، تصحیح هنری کربین، تهران 1355، ص258.

[93] ابن عربی، ده رساله مترجم، تصحیح نجیب مایل هروی ، تهران 1367، ص 55 و 160. برای متن 

عربی "رسالة الانوار" بنگرید به  رسایل ابن عربی ، چ 1، ج1، حیدر آباد دکن 1367ق/1948م، ص6

("و تحفظ فی غذایک و اجتهد ان یکون دسما ولکن من غیر حیوان، فانه احسن.")

[94]عبدالعزیز نسفی، کشف الحقایق، تصحیح احمد مهدوی دامغانی، تهران1359،ص134. 

[95] باخرزی، اورادالاحباب، ص330.

[96] نجم‌الدین رازی (دایه)، مرصاد العباد، تصحیح محمّد امین ریاحی، تهران 13، ص287.

[97]  باخرزی، اورادالاحباب، ص330.

[98] همانجا.

[99] راغب اصفهانی، محاضرات ، پبشگفته، ص 608.

[100]  نک. عبدالخالق عجدوانی، « رساله صاحبیه»، فرهنگ ایران زمین، ج1، ص84.

[101] عطّار، تذکرة الاولیاء، ص53.

[102] ابوالفضل میبدی،  کشف الاسرار، به کوشش علی اصغر حکمت، تهران 1357، ج3، ص 208.

[103] همان ، ص2.9.

[104] همانجا.

[105] این داستان را احمد خرقانی نیز در کتاب دستور الجمهورفی مناقب سلطان العارفین ابو یزید طیفور (به کوشش دانش پژوه و افشار، تهران1388، ص 103) نقل کرده تا بگوید که بایزید بسطامی و همچنین حسن بصری مطابق سنت عمل می کردند و از خوردن غذاهای لذیذ و گوشت امتناع نمی ورزیدند.

[106] همان گونه که قبلا دیدیم، راغب اصفهانی نیز سخن خود را از زبان راهبان مسیحی نقل کرد و ابوالعلاء نصرانی  بوی خوش را از مسیحیا نی شنیده بود که چهل سال گوشت نخورده بودند. قابل توجه است که با وجود این که گیاهخواری در میان مانویان هم وجود داشته، ولی در منابع اسلامی ترک گوشتخواری به منزلة عمل  راهبان مسیحی شناخته شده است. محققان جدید، از جمله گلدزیهر ، نیز ترک گوشت خواری را در میان پارسایان صدر اسلام با رهبانیت مسیحی مرتبط دانسته است ، ولیکن  علینقی منزوی   در یکی از یادداشتهای خود به ترجمه کتاب گلدزیهر با او مخالفت کرده گفته است که پارسایان صدر اسلام " بر خلاف دید گلدزیهر... تحت تاثیر مانویان بودند که خوردن گوشت برای درجۀ صدیقان ایشان حرام بود، نه مسیحیان که چنین رسمی ندارند." (گلدزیهر، درسهایی در بارۀ اسلام،  ترجمۀ علینقی منزوی، چ2، انتشارات کمانگر، تهران 1357، ص 391.) ادعای منزوی در مورد تاثیر مانویان در پارسایان نخستین در خور توجه است و لی  این که می گوید ترک گوشتخواری در میان مسیحیان مرسوم نبوده است درست نیست و تحقیقات جدید نیز خلاف آن را نشان می دهد. بنگرید به مقالۀ زیر و منابعی که در این مورد معرفی کرده است:Ofer Livne-Kafri, " Muslim Ascetics and Christian Monasticism", JSAI 20 (1996), p. 117, n. 137.

[107] طبری، تاریخ الرسل و الملوک، وقایع سال 33؛ ابن الاثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج3، بیروت 1377، ص 88.

[108] ابو نصر سراج، اللمع، ص 417.

[109] برای احادیث ساختگی دیگر در بارة گوشت، از جمله حدیثی که  می گوید گوشت را با کارد نبرید چون این کار ایرانیان است  و حدیثی که خوردن ذبایح  جن را نهی کرده است، بنگرید به عبدالرحمان سیوطی ، اللآلی المصنوعة فی الاحادیث الموضوعة ، ج2 ، بیروت ؟      ، 6-225؛ و به محمد طاهر هندی الفتی،  تذکرة الموضوعات،                  هند؟، ص6-145.

[110] ابن جوزی، الموضوعات ، پیشگفته، ص 5-304. از جمله صوفیانی که بر اثر سوء تغذیه عقلش مختل شد طاهر جصاص همدانی است که قبلا در بارۀ وی سخن گفتیم ( پانوشت76 ).

[111] همو، تلبیس ابلیس، پیشگفته، ص 165.

[112] همان ،ص 169.

[113] همان، ص170. 

[114] ابن جوزی ، تلبیس، ص165.

[115] همانجا.

[116] محمد طاهر قمی ، تحفة الاخیار، قم 1393ق، 8-36. 

[117] همان ، ص 38

[118] استناد قمی به  کتاب کافی      ....  است.

[119] محمد طاهر قمی، " رساله رد صوفیه" ، به کوشش حسن اسلامی، در میراث اسلامی ایران ، به کوشش رسول جعفریان ، دفتر چهارم ، قم 1376، ص 141.

[120] سخن حضرت عیسی را مولوی در فیه ما فیه ( تصحیح فروزانفر، ص 190) نقل کرده و تفسیرخاص دور از ذهنی از آن کرده است.

[121] فخرالدین علی کاشفی، رشحات عین الحیات، تصحیح علی اصغر معینیان، ج1، تهران 1356، ص347.

[122] دربارة «ابدال»، بنگرید به مقاله‌ای با همین عنوان، به قلم حسین لاشیء، در دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج2، ص5-384؛ و برای اوصاف ابدال به منتخب رونق المجالس و بستان العارفین و تحفۀ العارفین، به تصحیح احمد علی رجائی، تهران 1354 ، 46-129.

[123] عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه، تصحیح محمّد سرور مولائی، تهران 1362، ص611، عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، پیشگفته، ص282.

[124] واعظ بلخی، فضایل بلخ ، پیشگفته، ص 184.

[125] عطار، تذکره، ص 527.

[126] انصاری ، طبقات ، پیشگفته، ص 625؛ جامی ، نفحات ، ص 287.

[127] ذهبی، سیر الاعلام النبلاء، پیشگفته، ص 392.

[128] سبکی، طبقات الشافعیة الکبری، ج 4، چ2، بیروت   ؟ ، ص 40. شبیه این داستان را در باره ابوالقاسم صفار بلخی (ف. 326) نیز گفته اند.  بنگرید به واعظ بلخی ، فضایل بلخ ،  ص 288.         

[129] همانجا.

[130] نک. مقالة "رفاعی" در دایرة المعارف   اسلام،(  EI2,  viii, p.525) ٍٍبه قلم مارگولیوت.

[131] این حکم شاید در حق صوفی سریلانکایی معاصر، شیخ محمد رحیم بابا محیی الدین (M.R.Bawa Muhaiyaddee )،که سالها مقیم فیلادلفیا در آمریکا بود و در سال 1986/1365 درگذشت، صادق نباشد. بابا محیی الدین به اصل بی آزاری معتقد بود و از مریدان خود می خواست که به همة مخلوقات شفقت بورزند و حیوانت را آزار ندهند و نکشند. در این باره بنگرید به 

Richard C. Foltz, Animals in Islamic Tradition and Muslim Cultures, Oxford 2006, pp.114-5.

[132] انصاری، طبقات ، همانجا؛ جامی، نفحات، همانجا.

[133] ابو نصر سراج، اللمع، تصحیح نیکلسون، لیدن 1914، ص 189؛ ترجمه رسالة قشیریه، ص 493.

[134] قشیری، رساله، بیشگفته، ص 644؛ عطار، تذکره، ص 209؛ ابن اثیر، المختار، پیشگفته، ج 3، ص 5-54.

[135] ابوالقاسم قشیری، ترجمة رسالة قشیریه، پیشگفته، ص163؛ خرقانی ؛ دستور الجمهور، پیشگفته، ص 201-200.

[136] سعدی، بوستان، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران 1359، ص67 (ابیات 32-1324).

[137] قشیری ، رساله، پیشگفته، ص 3-362؛ میبدی، کشف الاسرار ، پیشگفته، ج4، ص 419.

[138] انصاری، طبقات الصوفیه، ص 611.

[139] ابوعبدالرحمن سلمی، طبقات الصوفیه، بتحقیق نورالدین   شریبه، چ2، قاهره 1986، ص243.

[140] محمد جعفر محجوب ، 

[141] انصاری، طبقات الصوفیه ، ص415.

[142] همان، ص2-611؛ جامی، نفحات‌الانس، ص283.

[143] بهاء ولد، معارف، به اهتمام بدیع الزمان فروزانفر، ج 1 ، چ2، تهران 1352، ص 369.

[144] احمد غزّالی، سوانح، تصحیح نصرالله پورجوادی، تهران 1359، ص3-22.