نفر بعدی... او نفر بعدی است... از پشت درِ بسته صدای نفر قبلی را که از شدت درد و ترس نعره میکشد، میشنود و به موازات آن صدای تمام آن زنجیرها و ماشینآلات را که بالا و پایین میروند، به بالا میکشند و پایین میآورند... چه اتفاقی دارد میافتد؟ چه بر سر نفر قبلی میآید؟ چه قرار است بر سر خودش بیاید؟ دهانش خشک شده، قلبش به شدت میتپد، میخواهد به عقب برگردد ولی پست سر او یک نفر با چوب یا شوک الکتریکی ایستاده و او را دوباره به جلو میراند... او تمام عمر خود را در یک کابوس طولانی گذرانده است ولی فکر این یکی را نکرده بود... کاش ترس قادر بود حس بویاییاش را بیحس کند تا آن بوی وحشتناک خون و اندامهای پاره شده را نمیشنید، کاش ترس قادر بود گوشهایش را کر کند تا این نعرهها در مغزش خاموش میشدند، کاش ترس قادر بود چشمهایش را کور کند تا وقتی در باز میشد با پیکر خونین و بیسر همنوعانش که از قلابها آویزان شدهاند روبرو نمیشد، کاش ترس قادر بود اعصابش را از کار بیاندازد تا او آن درد وصفناپذیر را تجربه نمیکرد، کاش آن میل شدید به زنده ماندنْ قبل از مرگش فروکش میکرد... ولی او میشنود، بو میکشد، میبیند، درد میکشد و نمیخواهد بمیرد... او نفر بعدی است در صف طولانی مرگ... و شما، تنها کسی هستید که میتواند این صف را کوتاهتر و کوتاهتر کند... به امید روزی که دیگر صف کشتاری نباشد...
– برگرفته از صفحه اینستاگرام تالین ساهاکیان